اينجا ما عبارتهايی از كتاب بعثت ، ايدئولوژی آقای مهندس بازرگان
نقل میكنيم نويسنده مطلبی راجع به ايدئولوژيهای محدود بشر میگويد كه حرف
درستی است سخن ايشان بر اين اساس است كه ايدئولوژيها بر دو قسم است (
و اين مطلبی است كه ما هم قبول داريم ) بعضی از ايدئولوژيها يا طرحها
اصلا مربوط به شرايط خاص زندگی است ، نظير اين كه الان تهران دچار مشكل
ترافيك است ( 1 ) ، كسی طرحی برای حل آن تهيه میكند ، البته او هيچوقت
نمیتواند ادعا كند كه طرح من طرحی است كه برای همه زمانها و مكانها
درست است ، در بمبئی هم همين طرح [ صحيح است ] ، شما برويد اجرا كنيد
، صد سال ديگر هم همين طرح را اجرا كنيد نه ، اين درست نيست ، اين طرحی
است مربوط به اين شرايط زمانی و مكانی خاص ، اين شرايط كه تغيير كرد
طرح هم تغيير میكند .
ولی طرحهايی هست كه اصلا به اين مشكلات مربوط نيست ، به مشكلاتی در سطح
كلی تری از زندگی بشر مربوط است كه آنها ثابت است و تغيير نمیكند ،
آنها خطوط اصلی زندگی بشر است ، نظير اين كه " آيا زندگی بشر بايد بر
اساس تساوی افراد باشد يا تبعيض ؟ " ، " آيا بايد حقوق افراد بشر بر
اساس نژادها يا زبانها يا منطقه ها متفاوت باشد يا نه ؟ " بايد جواب
بدهيم ، يا بگوييم " بله " يا بگوييم " نه " حال اگر كسی گفت " نه
" ، میگوييم اين جوابی است برای همه زمانها و همه مكانها ، اين را
نمیشود با طرحی كه برای حل مشكل ترافيك به وجود آمده مقايسه كرد كه ممكن
است فقط ده سال درست باشد ، بعد از آن درست نباشد .
پاورقی :
. 1 اين [ مثال ] را ايدئولوژی نمیشود گفت ، طرح میشود گفت .
راجع به ايدئولوژيهای بشر میگويند :
" اينها در عين آنكه با هم اختلاف فاحش و گاهی مخالفت دارند ، ولی
هر كدام در ظرف مكانی و زمانی خود و در چارچوبی كه آنها را به وجود
آورده است - كه بسياری از طرحها معلول شرايط خاص زمانی و مكانی هم هست
- اگر نگوييم صد در صد درست و مفيد بوده ، ولی از جهات زيادی قابل دفاع
بوده است ، اما خارج از آن چارچوب يعنی در شرايط ديگر ، ارزش و اثر
خود را از دست دادهاند " .
بعد وارد حرف كارل ماركس میشوند كه گويا خودشان هم قبول ندارند ، او
اين سخن را به صورت يك اصل كلی ذكر میكند ، میگويد :
" هيچ نوع نظم اجتماعی پيش از آنكه تمام نيروهای توليدی مربوط به آن
( چون پايه و اساس ، نيروهای توليدی است ) به درجه تكامل برسند از ميان
نمیرود ، و هيچگاه قبل از آنكه شرايط وجودی روابط در رحم جامعه سابق پخته
و رسيده شود ، روابط توليدی جديد و عالی تر به ظهور نخواهد رسيد " .
خود روابط توليدی ، يك جريان علت و معلولی را طی میكند ، همين طور كه
اينها دوره ها را از نظر اقتصادی تقسيم بندی كرده اند به دوره اشتراك
اوليه ، بعد دوره مالكيت و بردگی و فئوداليسم ، بعد دوره بورژوازی ،
دوره كاپيتاليسم و بعد هم دوره سوسياليزم ، كه آن روابط توليدی كه جبری و
مادی و - لازمه حرفشان است اگر چه قبول نمیكنند - صد در صد خارج از
اختيار بشر تغيير میكند جريان خودش را طی میكند .
اين است كه میگويند لازمه حرف ماركسيسم ، جبر مطلق به معنی نفی اختيار
است ، جبری كه حتی نقش بشر را به طور كلی به صفر میرساند ، يعنی نقش
آزادی فرد را به كلی به صفر میرساند .
" لهذا بشريت هميشه تنها مسائلی را تحت نظر میگيرد كه قادر به حل آن
است ، و يك مساله تنها هنگامی به وجود میآيد كه شرايط مادی لازم برای حل
آن نيز وجود پيدا كرده يا لااقل در شرف تشكيل و ايجاد است " .
كلی اينها درست ، ولی عمده مطلب اين است كه میخواهد بگويد آن شرايط
مادی لازم ، هميشه به زمان خاص و مكان خاص محدود است .
" يك روش تازه توليد محصول كه در يك محيط ايدئولوژيك خصمانه به
وجود آيد ، پايدار نبوده ، پيش از آنكه نمو كند ، از ميان میرود ، اما
فشار ايدئولوژی شايسته سيستم قديم بر دوش مردم روز به روز افزون میگردد
تا به نقطه غير قابل تحمل نزديك شده و وقت درهم شكستن آن فرا میرسد ".
عجيب اين است كه اين آقايان كه درباره همه ايدئولوژيها و نظامها قائل
به تغيير و عدم ثبات و جاودانگی هستند ، راجع به ايدئولوژی خودشان چنين
حرفی نمیزنند ، در صورتی كه اين يك استثناست میگويند - شايد درست هم
هست ، يعنی ما كه میگوييم درست است ، از حرف ديگران میگوييم درست
است بشر يك دورههای تاريخی را از نظر شرايط مادی زندگی طی كرده
است : دوره صيادی به عقيده اينها دوره اشتراك اوليه بوده بعد دوره
كشاورزی پيدا شد در دوره كشاورزی كه مساله زمين به وجود آمد و موضوع "
اختصاص " پيدا شد ، مالكيت به وجود آمد مالكيت كه به وجود آمد ، به
دنبال خود بردگی و اختلاف طبقاتی را به وجود آورد بعد در شرايط ديگری
بورژوازی [ به وجود آمد و ] الی آخر تا میرسد به دوره سوسياليسم ولی چنين
وانمود میشود كه سوسياليزم ديگر آخرين دوره بشر و نظام خاتم است
نمیگويند بعد از سوسياليزم دوره ديگری هم وجود دارد ، نه ، به اينجا كه
رسيد ، به پايان رسيده است به چه دليل ؟ همان طور كه اشتراك اوليه - به
حكم ضرورت - به مالكيت تبديل شد ، از كجا كه اين اشتراك ثانوی - كه در
سطح بالاتری است - باز به يك نوع مالكيتی در سطح بالاتری منتهی نشود ؟
بعضی میگفتند " حركت تاريخ ، حركتی حلزونی است " ( 1 ) يعنی حركتی
دايرهای است كه در عين حال رو به بالاست ، يعنی اين شیء كه حركت میكند
، به نقطه اول میرسد ، ولی نه به عين نقطه اول ، بلكه به محاذی نقطه اول
در سطح بالاتر ، باز همين جور میآيد در سطح بالاتر [ تاريخ مسيرش را ] اين
گونه طی میكند .
از كجا كه اشتراك [ ثانوی ] دو مرتبه به مالكيت فردی - ولی در سطح
بالاتر و در شكل [ كاملتری ] - بر نگردد ؟ درباره هر فكری میگويند اين فكر
قابل كهنه شدن است الا ماركسيسم باز هم اينجا نقل كرده اند كه :
" در نظر لنين ، فلسفه و تئوری ماركسيسم به منزله عقيده و مذهب است
( يعنی همين طور كه مذهبيون مذهب را امری
پاورقی :
. 1 [ ويكو مورخ ايتاليايی ] .
جاويدان و غير قابل تغيير و نسخ میدانند ، او هم ماركسيسم را چنين میداند
) در كتاب ماديت و انتقاد تجربی ، لنين درباره ماركسيسم اين جور گفته :
شما نمیتوانيد حتی يكی از فرضيات اساسی يا يك جزء ذاتی از فلسفه
ماركسيسم را حذف كنيد بدونه آنكه ترك حقيقت واقعی كرده باشيد و بدون
آنكه در آغوش دروغهای ارتجاعيون بورژوا قرار گرفته باشيد فلسفه ماركسن
مانند يك قطعه محكم پولاد است " .
پس ، از نظر اين آقايان ، ماركسيسم لااقل در اجزاء ذاتی اش [ لايتغير
است ] باز در همين كتاب نقل كرده اند كه لنين بدون آنكه بگويد كه من
دارم تغييراتی در ماركسيسم میدهم ، زيركانه تغييرات زيادی در آن داده
است ، ولی در عين حال باز اين مطلب را قبول میكند كه اصول ماركسيسم ،
تغيير ناپذير است ، مثل پولاد محكم است و تغيير نمیكند .
اين استثنا از كجاست ؟ ! اگر همه چيز تغيير میكند ، پس ماركسيسم هم
بايد تابع شرايط تاريخی خودش باشد شرايط تاريخی به عقيده شما نمیتواند
ثابت بماند ، پس ماركسيسم هم نمیتواند ثابت بماند باز عبارت ديگری در
اين زمينه گفته اند :
" لنين گفته است بهترين قسمت فلسفه اجتماعی ماركس ، اين فرضيه است
كه سيستم توليد اقتصادی ، دستگاهی است كه كليه مؤسسات ايدئولوژيك و
اجتماعی جامعه بر آن بنا شده است به عقيده ماركس تصورات يا افكار و
ايده ها در يك جامعه ، معرف عين حقيقت نيست ، بلكه صور مبهم و معمايی
از آن را جلوه میدهد ، در حالی كه محركات ايده آلی ، اسباب و علل اصيلی
نبوده ، نيروی جبری منافع و روابط
طبقات ، محرك واقعی است و ايدئولوژی ، مخلوق شرايط اقتصادی میباشد
ضمنا عقايد و افكار هر فرد ، انعكاس افكاری است كه از طرف طبقهای كه
اين فرد متعلق به آن میباشد ، به وجود آمده است " .
عين اين حرف درباره ماركس هست ، ماركس در يك شرايط خاصی از اجتماع
زندگی میكرده و آن شرايط اجتماعی كه مثلا بر مردم آلمان حكومت میكرده -
در مدتی كه ماركس آنجا بوده - طبعا بايد بر او هم حكومت میكرده ، و
شرايطی كه بر مردم انگلستان حكومت میكرده در وقتی كه ماركس آنجا بوده
بر او هم حكومت میكرده بر اين اساس ماركس نمیتوانسته بر ضد آنچه كه
شرايط اقتصادی زمانش ايجاب میكرده ، فكر كند ، پس ناچار اين جور فكر
كرده است آيا امروز شرايط اقتصادی آلمان همان شرايط است ؟ يا شرايط
امروز دنيا همان شرايط آن روز آلمان يا انگلستان است ؟ آنها كه تغيير
كرده ، پس ماركسيسم هم بايد به نوبه خود از ميان رفته باشد .
اين مطلبی را كه اينها گفته اند ، حتی غير ماركسيستها هم به عنوان اين
كه حرف شيرينی است ، در كلمات خودشان نقل كرده اند و آن اين كه " هر
چيزی تابع شرايط تاريخی و فضای اجتماعی خودش است و وقتی كه فضای
اجتماعی و شرايط تاريخی تغيير كرد ، آن چيز از بين میرود يا لااقل از
حركت باز میماند و میخواهد جامعه را در وضع خودش ثابت و پابرجا نگه
دارد " .
آقا مهندس مثلی ذكر میكنند كه خلاصه آن اين است كه وقتی بخواهند شهری
را بسازند ، اين شهر يك طرح كلی دارد كه از
طرف مهندسين شهرداری تعيين میشود و مردم در آن دخالتی ندارند ، در داخل
اين طرح مردم آزادی دارند كه خانه های خودشان را به هر شكل و كيفيتی كه
دلشان خواست بسازند آن طرح كلی ، ثابت است و آنچه كه قابل تغيير است
و شهرداری هم اجازه تغيير میدهد ، [ شكل و كيفيت خانه هاست ] ، اينجا
را میخواهيم اين جور بكنيم ، آنجا را میخواهيم آن جور بكنيم ، [ میگويد
مجازيد ] فرض كنيد خانه های خودمان را با چوب ساخته بوديم ، بعد تير
آهن پيدا شد ، آن را خراب میكنيم دو مرتبه با تير آهن میسازيم ، [
شهرداری هم مانع نمیشود ] زندگی بشر هم يك جنبه های ثابت دارد و يك
جنبه های متغير در داخل جنبه های ثابت .
حال بحث ما درباره اسلام اين خواهد بود : اگر اين اصل كلی ثابت شد كه
واقعا زندگی بشر اين جور است : يك جنبه های ثابت كلی دارد كه حكم مدار
حركت را دارد و يك جنبه های متغير كه حكم مراحل حركت را دارد همان طور
كه هر ستارهای هم متحرك است هم ثابت ، " متحرك است " يعنی در دو
لحظه در يك نقطه نيست ، و " ثابت است " يعنی مدارش ( مسيرش )
ثابت است ، از مدار خودش يك ميليمتر هم تخلف نمیكند و در مدار خودش
حركت میكند - آن شرايطی كه مدار را در زندگی بشر تعيين میكند يعنی مسير
حركت را تعيين میكند بايد ثابت بماند ، اما اگر شرايطی است مربوط به
مرحله زندگی ، بايد تغيير كند ما راجع به اسلام بايد ببينيم كه آيا توجه
اسلام به مسير و مدار زندگی بشر و به كادر زندگی و كادر حركت است يا به
مرحله ها ؟
میبينيم يك سلسله از قوانين معمولی ما قوانين مداری است نه قوانين
مرحله ای گفتيم كه مقررات اسلام يا به روابط انسان با خدا
مربوط است ، يا به روابط انسان با خودش ، يا به روابط انسان با طبيعت
و يا به روابط انسان با افراد اجتماع .
در روابط انسان با خدا از آن جهت كه مربوط به خدا میشود هيچ گونه
تغييری پيدا نمیشود ، و در آنچه هم كه مربوط به انسان است آنچه كه روح
اين مطلب را تشكيل میدهد باز تغيير نمیكند ، بله در شكلش تغييراتی پيدا
میشود كه تابع شرايط است و ما میبينيم خود اسلام هم اين تغييرات را قائل
شده است ، مثل نماز ، میگويد نماز بخوانيد ، ولی بعد میگويد نماز
ايستاده بخوانيد ، اگر نمیتوانيد ، نشسته بخوانيد ، نمیتوانيد ، به پهلوی
راست بخوانيد ، نمیتوانيد ، به پهلوی چپ بخوانيد ، نمیتوانيد ، مستلقيا
بخوانيد ، [ آن را هم نتوانستيد ] با اشاره بخوانيد هر چه كه شرايط تغيير
میكند ، هيكل نماز هم تغيير میكند .
فقها معتقدند نماز " غرقا " واقعا نماز است نه چيزی به جای نماز ،
يعنی آدمی كه در حال غرق شدن است و تلاش میكند خودش را نجات بدهد و
نمازش فقط صورت اشاره دارد نه ركوع دارد ، نه سجود ، نه قرائت و نه
چيز ديگر نمازش واقعا نماز است اصلا نماز يك ماهيتی است كه افرادش
اينقدر تغيير پيدا میكند ، شكل فردش اينقدر عوض میشود ، يعنی ركوع و
سجود و غيره شكل نماز است نه روح نماز ، نماز دو ركعتی واقعا نماز است
نه جانشين نماز چهار ركعتی ، چنانكه نماز چهار ركعتی واقعا نماز است ،
يعنی برای يك كسی نماز چهار ركعت است ، برای يك كسی دو ركعت ، برای
يك كسی نماز ، ايستاده است ، برای يك كسی نشسته ، برای يك كسی نماز ،
وضوست ، برای يك كسی نماز ، تيمم است .
فقها مسالهای دارند به نام " اجزاء " و آن اين است كه آيا
نمازی كه ما به صورت اضطرار میخوانيم ، جانشين نمازی كه به صورت اختيار
بايد بخوانيم ، هست يا نه ؟ اگر خوانديم ، بار ديگر بايد اعاده كنيم يا
نه ؟ میگويند نه ، چرا اعاده كنيم ؟ اين نمازی كه تو با تيمم به جای آن
نماز میخوانی ، اين جور نيست كه نماز نباشد و عجالتا چيز ديگری است بدل
آن و خود نماز به گردنت مانده اصلا نماز آن آدم نماز با وضوست ، نماز
اين آدم نماز با تيمم ، اين اگر با وضو باشد ، برايش نماز نيست ، و هر
چه شرايط تغيير كند چنانكه گفتيم بعضی قسمتها كه مربوط به بشر است ، [
در روابط انسان با خدا ] تغيير میكند كه يك مثال عرض كرديم .
مثال ديگر سفر است در قديم میگفتند : " سفر چهار فرسخی سفر است "
ولی امروز كه شرايط تغيير كرده ، اين شبهه پيش میآيد كه چرا سفر چهار
فرسخ باشد ؟ البته اين يك مساله صد در صد قطعی نيست كه مسافتی كه سفر
انسان را به حدی میرساند كه روزه را بايد افطار كرد و نماز را بايد [
شكسته خواند ] حتما چهار فرسخ است ، اين يك مساله اجتهادی است و در
فقه شيعه ( احاديث شيعه ) به سه عنوان بيان شده است ( 1 ) : پرسيدهاند
: انسان چه مقدار مسافرت كند نمازش شكسته میشود ؟ گاهی جواب دادهاند :
" مسير يك بريد " ( 2 ) مسافتی كه يك بريد در يك روز میرود ، كه
همين قدر بوده است ، در بعضی روايات ديگر گفتهاند : " « مسيرش يوم »
" مسافرتی كه يك روز وقت را اشغال میكند .
[ فقها ] گفتهاند يكی از اين سه تا ملاك است : يا چهار
پاورقی :
. 1 در [ فقه ] اهل تسنن چهار فرسخ نمیگويند ، جور ديگر میگويند .
. 2 نامه رسان .
فرسخ ملاك است ، يا مسير يك بريد و يا مسيرش يوم احتمال بريد خيلی
ضعيف است ، يا يك روز مسافرت ملاك است يا هشت فرسخ رفت و آمد ، و
هشت فرسخ مساوی بوده با مسير يك روز .
حال اگر تغيير رخ داد ، يعنی مسير يك روز ، ديگر هشت فرسخ نيست ، صد
فرسخ است ، دويست فرسخ است ، اين احتمال هست كه آنچه كه در سفر ملاك
اصلی است ، " مسيرش يوم " باشد ، در آن روز كه گفته اند " هشت فرسخ
" به اين جهت بوده كه هشت فرسخ مصداق " مسيرش يوم " بوده است ، پس
اگر وسائل مسافرت تغيير كرد و " مسيرش يوم " از هشت فرسخ به هشتاد
فرسخ و هشتصد فرسخ و هشت هزار فرسخ رسيد ، ما بايد تابع مسيرش يوم باشيم
اگر كسی چنين حرفی بزند ، اين حرف ضد اسلام نيست ، يك حرف اجتهادی
است .
بله ، يك مطلب اينجا هست كه فقها رويش اصرار زيادی نمیكنند و آن
اين است كه در مسائلی كه اسلام بنايش بر تسهيل و سهولت و گذشت است ،
اين احتمال در كار میآيد كه چيزی كه ولو برای عده ای از مردم در يك
زمانی ملاك بوده ، اين تسهيل را برای همه مردم در همه زمانها تعميم بدهند
، چون بنابر سختگيری نيست ، اگر بنابر سختگيری میبود ، میگفتيم برويم
دنبالش ، ولی وقتی كه بنابر تسهيل است ، اين احتمال هست كه نظر اسلام
به اين باشد كه همان [ مسافتی ] كه برای مردمی كه با پای پياده مسافرت
میكنند مسيرش يوم است ، ملاك قرار بگيرد برای مردمی كه با جمازه حركت
میكردند و روزی پنجاه فرسخ طی میكردند ، يا با كشتی حركت میكردند و مسلم
بيش از پيادهروی طی میكردند ، يا گاهی با
اسبهای تندرو كه مبادله میكردند ( 1 ) [ راه میپيمودند ] و باز مسافت طی
شده بيش از اين حرفها بوده است ، يا مردمی كه امروز با هواپيما و
اتومبيل مسافرت میكنند .
قسمت ديگر مربوط میشود به روابط انسان با طبيعت كه آن هم چندان تغيير
[ نمیكند ] ، گاهی تغيير میكند ، گاهی نمیكند .
بخش ديگر [ قوانين اسلام ] مربوط است به روابط انسان با انسان كه اين
از همه مهمتر است مسائلی كه اسلام در روابط انسان با انسان در نظر گرفته
است ، مسائل " مسيری " است نه " مرحلهای " فرض كنيد شرايطی در
باب بيع ذكر كرده است ، مثلا گفته : " « لا يحل مال امرء الا عن طيب
نفسه » " معامله بايد با رضايت انجام بگيرد ، اين ديگر فرق نمیكند كه
مرحله زندگی بشر چه باشد .
گفته : نبايد در بيع " غرر " باشد ، يعنی به اصطلاح امروز نبايد
معاملهای چكی صورت بگيرد ، يعنی مقدار ، وزن و ديگر مشخصات مبيع كه در
قيمت اثر میگذارد ، بايد مشخص باشد اين هم باز شرايط مرحلهای نيست ،
شرايط كلی است .
يا گفته است كه در معامله نبايد " ربا " باشد ربا چيزی است كه اگر
درست نيست ، در هيچ زمان درست نيست و اگر درست است ، در همه زمانها
درست است شرايط مرحلهای در سرنوشت ربا تاثير نمیگذارد و آن را تغيير
نمیدهد .
يا در باب " ضمان " اگر گفته : " « من اتلف مال الغير فهو له ضامن
» " هر كه مال ديگری را تلف كند ضامن است ، اين با تغيير
پاورقی :
. 1 [ اشاره به زمانی است كه برای ارسال نامه ، در فواصل معين اسبهای
تندروی آماده بود و پيغامرسان با كمترين اتلاف وقت به مقصد میرسيد ] .
مراحل فرق نمیكند ، باز مربوط به مسير است .
يا گفته : " يد امين يد مستامنه است " يعنی اگر كسی امين مال كسی شد
- مثل اين كه مالی را به وديعه نزد كسی گذاشتند ، يا يك كسی مستاجر كسی
شد ، چون يد مستاجر هم يد استيمانی است - آدم امين اگر مال در دستش
تلف شد ، دو جور است : يا مقصر است يا مقصر نيست ، اگر مقصر است
ضامن است ، اگر مقصر نيست ضامن نيست .
اگر شما مستاجر خانه ای هستند و خسارتی به آن وارد میشود ، يك وقت
هست كه شما در آنچه كه وظيفه يك مستاجر است تقصير كرده ايد ، مثلا شير
آب را بايد ببنديد ، نبستيد و آنقدر آب آمد كه زير زمين را گرفت و
خانه را خراب كرد ، اينجا ضامنيد ، يك وقت سيلی میآيد كه از اختيار
شما بيرون است ، در اينجا ضامن نيستيد اين مربوط به عصر الاغ و اين حرفها
نيست ، در همه زمانها همين جور است حتی مساله ارث هم همين طور است .
قدر مسلم اين است كه بيشترين مسائل اسلام - چه فقهی ، چه اخلاقی ، چه
اعتقادی ، چه اجتماعی - مسائل مسيری است ، يعنی مثل علامتهايی است كه
جاده را مشخص می كند ، میگويد تو كه حركتی میكنی ، در اين جاده حركت كن
اين با تغيير زندگی ، [ متغير ] نيست .
البته ممكن است در روابط انسان با خدا يا با خودش يا با اجتماع و يا
با طبيعت ، مسائلی پيدا كنيد كه بگوييد اينها مسائل مداری نيست ،
مرحلهای است ، كه اين ، بخش دوم بحث ماست .
نظرات شما عزیزان: